دختر ۵ ساله‌ای از برادرش پرسید :معنی عشق چیست ؟؟

برادرش جواب داد :
 
عشق یعنی تو هر روز شكلات من را ، از كوله پشتی مدرسه‌ام بر میداری ،
 
و من هر روز بازهم شكلاتم را همانجا میگذارم...

[ دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, ] [ 8:42 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

 

دلم تنگ است برای بودنت میان این قلب پر هیاهو.
چند وقتیست که فراموشت کرده بودم، نه یادی از تو می کردم و نه سراغی از تو می گرفتم.
خیلی برایم سخت است که چگونه تو را شریک عشق های دیگرم کردم، بی آنکه بدانم هیچکس جز تو لایق وابستگی نیست.
این شرمساری را چگونه پنهان کنم وقتی که مدام از پیام هایت روی بر می گرداندم و تو هر بار مرا می خواندی،
و چگونه این محبتت را پاسخ دهم در حالی که تو را رها کرده بودم، لحظه ی مرا به خود وانگذاشتی.
چگونه این بزرگی را در فریادم نگنجانم و چگونه از مهربانی بی حدت این بغض را پنهان کنم وقتی که دنیا بر من تنگ آمده بود و یقین کردم که هیچ پناهی جز تو ندارم، باز تو بسویم آمدی بی هیچ منتی و هیچ سرزنشی، شنیدم مرا خواندی:
برگرد، مطمئن برگرد تا یک بار دیگر با هم باشیم
تا یک بار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم و تا ابد برای هم باشیم.
 
خدایـــــای عزیزم! ای آرامش دهنده این جسم خسته و روح پر جراحت
تو را سپاس که هزاران بهانه دستم می دهی و هزاران راه پیش پایم می گذاری تا بار دیگر به سوی تو باز آیم.

 

[ یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, ] [ 21:11 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

        

لحظه هایی هست که وقتی سخت دلگیری دردت را در سینه ات فرو می ریزی تا آشکار نگردد
لحظه هایی هست که وقتی اشک در چشمانت حلقه زده، بغض می کنی اما پشت لبخندی ساده پنهان خواهی کرد
لحظه هایی هست که وقتی دلت خیلی گرفته و می خواهی درد دلت را فریاد بزنی از سنگینی بغضت نمی توانی
لحظه هایی هست که سخت، خسته می شوی از دست کسانی که حرف هایت را نمی فهمند و باز چیزی نمی گویی
لحظه هایی هست که وقتی از تنهایی زمین گیر می شوی، سرت را به دیوار تنهاییت می گذاری و باز هیچ نمی گویی
لحظه هایی هست که دلت می خواهد فریاد زنی و خالی شوی از هر چه درد، ولی باز نمی توانی...
و
لحظه ایی که سخت تر از تمام لحظه هاست. لحظه ای که عادت می کنی به هر چه درد و چه سخت لحظه ایست.. 


[ یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, ] [ 21:2 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]


 

میخواهم از کسی بنویسم که حسابی دلم هوایش را کرده، 
از کسی که زندگی بدون او یعنی تباهی و پوچی...
از خدایی که فراموشیش کار هر روزمان شده، خدایی که با تمام نشانه های زیبای وجودیش خیلی غریبانه در دل ها نشسته است. آنقدر غریب که انسان ها خود را قادر به انجام هر کاری میدانند بی آنکه ذره ای به این فکر کنند، دست و عقل و تمام اعضای بدن را خدا در اختیارمان قرار داده است.
آری خدای من، خدای مهربان من، به خودت قسم من نیز گاهی سخت دلم می گیرد از اینکه چگونه به این دنیایی که تو آفریدی بد وابسته می شویم و دیگر هیچ چیزی جز خودمان ارزشی پیدا نمی کند!
آنقدر وابسته زیبایی هایش می شویم که تک زیبای عالم را به باد فراموشی می سپاریم.
خدایا خودت میدانی در سخت ترین لحظه هایم نیز از یادت غافل نبودم، حتی در لحظه های از دست دادن عزیزانم، چرا که میدانم مقصد تو هستی و همه چیز بسوی تو باز آید...
خدایا باز تو میدانی برای هیچ چیزی طمع نکردم و از داشته هایم گذشتم که همگان نیز بهره ببرند تا شادی ها را با هم شریک شویم...
اما !
بسیار تاسف خوردم از غرورهای بی جا، از درویی ها و دروغ ها و از دست کسانی که زندگی دیگران را به ازای خوشنودی خود سیاه و تباه می کنند تا به داشته های خود بیفزایند و افتخار کنند، بی آنکه بدانند همه مسافریم و هیچ چیزی جز خوبی ماندگار نیست...
خدایا نگذار شیطان درونمان یاد تو را از ما بگیرد که هیچ چیز تو نمی شود و خدایا از من نگیر شانه های پر محبتت را در این روزهایی که بغضم هوای شکستن دارد و چشمانم میل باریدن...

[ یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, ] [ 20:56 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

    


میخواهم از تو بنویسم، نوشته ای که تمام احساس پاکت را لبریز از شوق کند.
اما هر چه می اندیشم تمام کلمات به هزاران شکل در وصف معشوق و زیبایی ها به زبان آورده و نگاشته شده است!
و من نمیتوانم کلمه ای غیر از تکرار واژه ها را به زبان بیاورم!
حال چگونه می توانم تو را وصف کنم که حتی کلمه ای به گوشت آشنا نباشد!؟
  میدانم، در این دنیای پر از واژه های عاشقانه نمی توانم آن جور که باید کلمات لبریز از عشق را نثار وجود پاک و مهربانت کنم.
ولی
به جای کلمات زیبای عاشقانه می خواهم خوب بنگری.
بنگر، وقتی که نامم را بر زبانت جاری می کنی چگونه ساعت های عمرم را برای نظاره روی تو به حراج می گذارم...
فقط بنگر که چگونه در مقابل قدم هایت، زمین را با مژگانم آب جارو می کنم و خاک قدم هایت را توتیای چشمانم...
فقط بنگر که چگونه در مقابل لبخندت تمام غم های عالم را به جان خریدارم و چگونه در مقابل اشک هایت زمین و زمان را بر وفق مراد دلت تغییر می دهم...
فقط بنگر لحظه ی جان سپردنم را وقتی که آغوش تو مکان آرامیدنم باشد...
بنگر و فقط بنگر که چگونه زندگیت را بهشتی سازم که نه گوشی شنیده و نه چشمی به خود دیده...
فقط تا ابد در کنار من باش.

[ یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, ] [ 20:53 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

اسمون چشام

یادته یه روزی بهم گفتی،

هروقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون.که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بت بخنده...

 

ادامه مطلب

[ شنبه 15 تير 1392برچسب:, ] [ 20:57 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

تک عروس گورستان

پسرک رو به مزار دختر ایستادو برایش از دلتنگیش گفت،از اغوشش که این روزا خیلی هوایش را کرده...

از شوخی های دلنشینش، از چشمان مهربانش،از حرف های نگفته اش،از یک دنیا بغضش.برایش کدو گرفته بود!امده بود تالبخندش را ببیند..

ادامه مطلب

[ جمعه 14 تير 1392برچسب:, ] [ 12:34 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

عاشق فداکار

 

پسری به دختر گفت:اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی،اولین نفری هستم که میام تا قلبمو باتمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت:ممنونم!

تااینکه یه روز اون اتفاق افتادوو حال دختر خوب نبود.نیاز فوری به قلب داشت!

ادامه مطلب

[ پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:, ] [ 11:36 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

شروع

سلام.این اولین پستمه!این وبلاگو برای این درست کردم که متن ها و اشعار و تستای روانشناسی و... مورد علاقمو به نمایش بذارمو نظرتونو راجب خودمو مطالبم بدونم.خوشحال  میشم که بمن سر بزنید.فعلا

[ سه شنبه 11 تير 1392برچسب:, ] [ 21:17 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

سلوممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

 

مممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

 

بچه ها من فردا نمیتونم بیام وبم شایدم تونسم.خیلی ممنون که از وقتی وبمو درست کردم

 

ینی از شهریور با نظراتون ازمن ،خواهرکوچیکتون حمایت کردید.میخام بدونید همتونو دوس دارم.

 

دخترا مثه اجیم و پسرا رو مثه داداش نداشتم.ازتون میخام هر بدی خوبی

 

هرکاری که باعث ناراحتیتون شد انجام دادم منو ببخشید.خوب الان وقتش رسیده بگم عید شما مبارک

 

راسی نامرد نشین برید پشت سرتونو نگانکنید عیدم بیاید یه سری بزنید امیدوارم هرکی داره میره مسافرت

 

یا خونشونو بشون خوش بگذره.یه نصیحت خواهرانه از طرفه من قدر زندگیتونو بدونید

 

منم قبلا نمیدونسم ولی وقتی اون تصادف اتفاق افتاده و

 

رفتم کما الان بیشتر از هرچیزی عاشق خونوادمو زندگیم هسم.

 

 مواظب خودتون باشید بوسسسسس

 

ادمین این وب:اشکناز

[ چهار شنبه 28 اسفند 1388برچسب:, ] [ 12:41 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]
صفحه قبل 1 ... 127 128 129 130 131 ... 135 صفحه بعد