در برابرش ایستادم
سر تعظیم فرود آوردم
زیرا او بهتر از هر کس حقایق را بر من فاش ساخت,
با تماشای او دانستم دوری او چنان افسرده و پژمردهام کرده است
که میخواستم سنگی بردارم بر صورتش زنم و او را در هم بکوبم که
دیگر قادر نباشد این دل شکسته را بصورت تصویری
این چنان پرچین و چروک نشان دهد...
ولی افسوس دستم حرکت نکرد
زیرا او حقیقت بود و من فریفته و مکر،
او صافی باطن داشت و من غرق در گناه،
او حاکم بود و من محکوم ابدی!؟!
نظرات شما عزیزان:
قشنگ بود مرسی